سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط لیلی در 91/2/30:: 2:20 عصر

امروز صبح فهمیدم همه ی بچه های کلاسم دختر هستن! البته منهای وروجکِ خودم.


کلی برنامه ریزی کرده بودم برای کلاسی که مختلط باشهجالب بود گیج شدم حالا باید برم دنبال یه عالمه شمع و گل و پروانه بگردم.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/2/24:: 2:15 عصر

در عجبم که تو با این همه خستگی چه طور باز هم این همه به فکر ما هستی. می دانم شب که می آیی خسته ای، با این حال؛ پارک رفتن بچه ها سر جایش هست، مهمانی رفتن مان سر جایش هست، شب گردی های ماشینی مان سر جایش هست، اگر من هوس در خانه فیلم دیدن بکنم فیلم دیدن مان سر جایش هست، اگر هوس سینما رفتن بکنم سینما رفتن مان سر جایش هست، سفر رفتن مان سر جایش هست، کتاب خواندنت سر جایش هست، بازی کردنت با بچه ها سر جایش هست، رسیدن به تکالیف پسرک سر جایش هست، کمک کردن به من سر جایش هست، خرید کردنت سر جایش هست، ...

و امان از روزی که من خسته باشم. دیگر هیچ چیز سر جایش نیست!!! 


کلمات کلیدی : برسد به دست تو!

ارسال شده توسط لیلی در 91/2/16:: 5:14 عصر

امروز اولین دستمزدم رو گرفتم. رفتم مهد که عکس های وروجک رو تحویل بگیرم که معاون مهد مبلغی رو که مدیر برای دستمزد تهیه ی پیک بهاری برام در نظر گرفته بود، بهم داد. زیاد نبود ولی خب کم هم نبود. اصلا مبلغش مهم نبود. هر چی که بود چسبید.مؤدب

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/2/14:: 3:19 عصر

نمی دونم چرا وقتی لپ تاپ رو در حالی که روشنه می ذارم روی پام، حالت تهوع بهم دست می ده!!گیج شدم

کسی می دونه دلیلش چیه؟! همیشه نمی ذارم ها. خیلی کم. ولی وقتی می ذارم اینجوری می شم!!!!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط لیلی در 91/2/5:: 9:40 صبح

روز اول روضه ی خونه ی پدرشوهرم یه خانمی اومد زنگ ما رو زد و گفت که از شاگردهای سخنران مجلس طبقه پایین مون هستن. گفت چون اون ها نبودن زنگ ما رو زده. ظاهرا می خواستن برای برنامه شون سخنران ما رو دعوت کنن و ایشون هم بهشون گفته چون به ما قول داده نمی تونه برای مجلس اون ها باشه ولی چون خونه ی پدرشوهرم خونه ی عموش هست می دونه که اشکالی نداره اگه اون ها هم تو برنامه شکرت کنن. خانمه که مسئول موسسه بود می گفت می خواسته از بابت صاحبخونه هم خیالش راحت بشه. گفتم هیچ مشکلی نیست و محدودیتی وجود نداره و هر کس رو دلشون خواست می تونن دعوت کنن برای روضه.

خلاصه می کنم:

من و اون خانم وارد یه سری مذاکرات درباره ی آموزش به بچه های موسسه شون برای ترم تابستانی شدیم. محل موسسه به خونه ی ما خیلی نزدیکه و این واقعا عالیه. هم به این خاطر که خیالم از رفت و آمد راحته و هم به این خاطر که تابستون این جا اون قدر گرمه که آدم دلش می خواد در کمترین زمان ممکن خودش رو به محل مورد نظرش برسونه!!! مگر این که ماشین داشته باشه که من ندارم.

قراره یه روز بعد از ظهر، برم که مکان کلاس بچه ها رو از نزدیک ببینم و درباره ی کار با هم صحبت کنیم. فکر کنم از خرداد ماه دوباره قسمت " یادداشت های مهدکودکی" راه بیفته.تبسم

نمی دونم شما چه قدر اون مطالب رو دوست داشتین ولی خودم واقعا خوشحال بودم برای مکتوب کردن شون. حداقلش این بود که برای من یادگاری باقی می موندن و حداکثرش این بود که ممکن بود به درد کسی بخورن!مدرک داشتن

پاورقی؛

در قسمت آرشیو مطالب، یادداشت های مهدکودکی قابل مشاهده هستند.